حکایت آموزنده ?روزی یک کشتی در ساحل لنگر انداخت، بار کشتی بشکههایی از عسل بود پیرزنی آمد که ظرف کوچکی همراهش بود و به بازرگان گفت: از تو میخواهم که این ظرف را پر از عسل کنی تاجر نپذیرفت و پیرزن رفت… سپس تاجر به دستیارش سپرد که آدرس آن پیرزن را… بیشتر »
کلید واژه: "حکایت آموزنده"
نجاری بود که زن زیبایی داشت که پادشاه را مجذوب خود کرده بود پادشاه بهانه ای از نجار گرفت و حکم اعدام او را صادر کرد و گفت نجار را فردا اعدام کنید نجار آن شب نتوانست بخوابد . همسر نجار گفت : مانند هر شب بخواب . پروردگارت یگانه است و درهای گشایش بسیار… بیشتر »
آخرین نظرات