فقط یه پر کاه
شهید ثانی رضوان اللّه تعالی علیه در یک رؤیای صادقه، یکی از بزرگان را دید و احوالش را پرسید.
او گفت: «از وقتی که از دنیا رفته ام، تاکنون یکسال است، به علّت کاری که کرده ام، گرفتار هستم.»
شهید ثانی، ماجرا را پرسید. او ادامه داد: «روزی در راهی عبور می کردم که فردی یک بار کاه وارد شهر کرد.
من بدون اینکه به او اطلاع دهم و اجازه بگیرم، یک پر کاه از بارش برای تمیز کردن دندانهایم برداشتم و نزد خود گفتم که یک ذرّه کاه دیگر رضایت گرفتن نمی خواهد. امّا به خاطر همین پر کاه یک سال است که در گرفتاری هستم.» .
اخلاق و احکام در داستانهای شهید آیةاللَّه دستغیب. ج 4/484 .
آخرین نظرات