دم پختک
گفتم بیا ببین چه طور شده ؟ یک قاشق خورد.
گفت « این چیه دیگه ؟»
گفتم « دم پختک، مثلا »
پرید توی سنگر، گفت « بدبخت شدیم رفت ! مهمون اومده برامون»
گفتم «خوب بیاد. کی هست حالا؟»
گفت « حاج احمد کاظمی و یکی دیگه. » بعد از ریخت و هیکلش گفت و از دستی که ندارد.
حاج حسین خرازی بود؛ فرماده لشکر امام حسین.
زیر چشمی نگاهشان می کردم.
کاظمی قاشق دوم را خوردنخورده گفت « می گن جبهه دانشگاهه یعنی همین.
از وقتشون بهترین استفاده رو میکنن؛ آشپزی یاد می گیرن. »
حاج حسین گفت « چه عیبی داره ؟ این جا ناشی گری ها شونو می کنن و در عوض می رن خونه، غذا می پزن خانوماشون می گن به به. »
یادگاران، جلد هفت، کتاب شهید خرازی
آخرین نظرات