من از تمام نعمت های خدا، یک مادر دارم و یک پدر که چشمانش سبز است و سکوتش قهوه ای. اسبی هم دارم که همیشة خدا، پنچر است و وقتی از من دلگیر است، غبار آینه هایش با کف دست هایم سترده نمی شود. تو چه داری؟ من تنها برادری دارم که اسمش فتحعلی است. به من می گوید:… بیشتر »
آخرین نظرات