بسم الله
.
حدود ٧ سال از ازدواج من با آقا محمدحسین میگذره و حاصل این ازدواج یه دختر ٥ ساله به نام حلماء ست ?
.
بعد از به دنیا اومدن حلماء تصمیم گرفتم ادامه تحصیل بدم
قبول هم شدم ?
.
هم من هم اقا محمد حسین درس میخوندیم
ایشون تو حوزه و من هم دانشگاه☺️
.
روز هایى که میرفتم دانشگاه حلماء رو پیش مادرم میذاشتم و ظهر میرفتم دنبالش ?
.
همون سال بود که از طرف دانشگاه براى اردوى زیارتى مشهد ثبت نام میکردن منم خیلى دوست داشتم برم ولى با یه بچه کوچیک امکانش نبود. ?
.
شب بود و یکى از دوستام زنگ زد و گفت اردو نمیاى؟
منم گفتم نه حلماء رو نمیتونم تنها بزارم، بخوام بیارمش هم… ?
.
.اقا محمد حسین شنید…
.
+شنیدم دانشگاه میخواد ببره مشهد خانوم ?
-بله خوش بحالشون ?
+شما چرا نمیرى؟
-دوست دارم برم ولى نمیشه از یه طرف حلماء از طرفى هم شما ?
بعدشم مجردى که حال نمیده ?
.
+عجببببب
اگه من حلماء خانوم رو نگه دارم چى؟ ?
-شما که نمیتونى ?
+یعنى ما چند روز نمیتونیم مادر بشیم؟ ?
شما زنگ بزن و ثبت نام کن
رفتى براى من و حلماء خانوم هم خیلى دعا کن ?
.
-جدااااا؟ ?
چشششم ولى بعدا باید باهم بریم ?
+ان شاءالله ?
.
سه روز و دوشب سفر ما طول کشید هر روز زنگ میزدم ازش میخواستم اگه حلماء اذیت میکنه یا بیقرارى میکنه ببرش خونه مادرم اینا
ولى میگفت همه چى خوبه و شما نگران چیزى نباش ?
.
زمانى که برگشتیم دیدم جلو دانشگاه آقامحمد حسین با حلماء و یه شاخه گل ایستادند ?
.
رفتم و حلماء رو بغل کردم و از آقا محمد حسین حلالیت گرفتم بابت این چند روز ? ?
.
قدم میزدیم تا اینکه رسیدیم خونه
بوى ماکارونى پیچیده بود تو خونه ?
.
زدم زیر خنده ?
-ماشاءالله کدبانویى شدید هااا
+بله ? ✌️
.
بعد چندوقت فهمیدم اصلا اون چند روز کار و درس رو کنسل کرده بوده به خاطر من ?
.
وقتى ازش پرسیدم چرا فقط یه جمله گفت:
+زن و بچه اولویت اولن خب✌️
بعدش یه کاغذ بهم داد که توش نوشته بود:
.
بچهداری از آن کارهای سخت است.شما هرکاری را درنظر بگیرید که خیلی دشوار باشد،درمقابلِ بچهداری آسان است.مردها یکروز هم نمیتوانند اینکار را انجام دهند.
مقام معظم رهبرى☝️
.
نویسنده:مصطفى معبودى
آخرین نظرات